1-

شست شست شست...تلاش برای پاک کردن خون از دست هایش
تلاش برای از بین بردن قطرات قرمز رنگی که نشانی میدادند از عشق، تنفر، غم، درد...
تلاش برای از یاد بردن تک تک حس های مضحکی که در ان لحظه وجودش را غرق کرده بودند
تلاش برای به باد سپردن وحشیگری...زیاده خواهی...شیطان صفتی...شیطان ؟ خیر! انسان صفتی!!!!!
می شست و اشک میریخت..می گریست برای هرچه کرد و نکرد...لحظه مرگش را به یاد اورد
نفس نفس میزد...تقلا میکرد...خواهش میکرد...
رهایش کرد ؟ نه! نکرد....
بدتر ضربه زد
چاقو را این بار محکم تر فرو کرد..نفس فرد روبه رو بند امد..
خندید..روحش ارضا شده بود
خندید...دلش خنک شده بود
خندید..خندید..خندید
به دست هایش نگاه کرد..خندید
به جنازه نگاه کرد...خندید
کشان کشان حرکتش داد
اتشش زد..خندید
اما خونش...خون نه !
باید به یادگار می ماند...
باید تا ابد روی دستش می ماند..
او هرگز به خانه نرفت...هرگز کسی جز قاتلش نفهمید که خانواده ای داشت یا نه..
دیگر دری به رویش باز نشد..شبی را صبح نکرد و اشکی نریخت
جسمش خاکستر شد و خاکسترش خاطره
خاطره نه برای خانواده ای که خاکستر را به طبیعت سپرده اند
خاطره برای فردی که خود نیز با دست های خونی در گوشه حمامش خندید..اشک ریخت و در همان گوشه نیز جان سپرد..
آن خون فقط روی دستانش نماند...آن خون توسط چاقویی واسطه گر در وجودش حل شد...
خندید...خندید و چشمانش را بست...
عشق...خیانت....عشق...خیانت
راست میگفتند
عاشق ها در بدترین شرایط نیز یکی میشدند
عاشق ها در بد ترین رابطه ها نیز به هم میرسیدند....

۶ موافق
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
...
دنبال کنندگان ۱۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان